کتاب سیاه
کتاب خواندن خوب است . خیلی خوب است . همه می گویند خوب است .
این جملات در مغزش پشت سر هم تکرار می شد
بلاخره پا به کتابخانه نهاد . تا دانا شود دانشمند شود و به همه ثابت کند او هم به جرگه خوانندگان کتاب پیوسته است .
کتابی برداشت
آن را باز کرد
شگفت زده شد
زیرا برگ های کتاب سیاه بود
به کتاب گفت :
تو چرا سیاهی؟
کتاب گفت:
نویسنده من خیلی دانا بوده است .
اندیشه اش سرشار از واژه های زیبا...
نوشت و نوشت و نوشت
تا من به اینگونه ، سیاه سیاه شدم
اکنون تو باید حدس بزنی نویسنده من چه افکاری را نوشته است.
جوان هراسان شد
سرش گیج شد از آن همه سیاهی
و در حالی که کتاب را پرتاب می کرد گفت :
هرگز هرگز نمی خواهم نمی خواهم
و از کتابخانه گریخت ...
[ پنج شنبه 89/10/16 ] [ 9:56 عصر ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]
[ نظر ]
مغازه ی شیطان!
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب میفروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو میکردند و هول میزدند و بیشتر میخواستند.
توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،دروغ و خیانت، جاهطلبی و ... هر کس چیزی میخرید و در ازایش چیزی میداد. بعضیها تکهای از قلبشان را میدادند و بعضی پارهای از روحشان را. بعضیها ایمانشان را میدادند و بعضی آزادگیشان را.
شیطان میخندید و دهانش بوی گند جهنم میداد. حالم را به هم میزد. دلم میخواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،فقط گوشهای بساطم را پهن کردهام و آرام نجوا میکنم. نه قیل و قال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد. میبینی! آدمها خودشان دور من جمع شدهاند.
جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق میکنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات میدهد. اینها سادهاند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب میخورند.
از شیطان بدم میآمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت.
ساعتها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبهای عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.
به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشتهام.
تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. میخواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغیاش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود.
آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم که تمام شد،بلند شدم. بلند شدم تا بیدلیام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.
و همانجا بیاختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود .
[ چهارشنبه 89/10/15 ] [ 4:57 عصر ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]
[ نظر ]
علل عقب ماندگی3
در ادامه ی بررسی علل عقب ماندگی مسلمانان ار کاروان فزهنگ وتمدن در قرون اخیرلازم دیدم پیرامون معنا ومفهوم تمدن وفرهنگ بحثی داشته باشیم:
تمدن در نگاه دانشمندان
دانشمندان غربی برای واژ? تمدن که لفظی بدیع و جدید است، تعاریف متعددی ارائه دادهاند؛ از جمله:
آلفرد وبر، تمدن را محصول علم و تکنولوژی میداند.
آرنولد توینبی، معتقد است تمدن حاصل نبوغ اقلیت مبتکر و نوآور است.[1]
هنری لوکاس، تمدن را پدیدهای بههم تنیده شده میداند که هم? رویدادهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی هنر و ادبیات را دربر میگیرد.[2]
ساموئل هاینینگتون، تمدن را بالاترین گروهبندی فرهنگی و گستردهترین سطح هویت فرهنگی بهشمار میآورد.[3]
ویل دورانت در کتاب باارزش خود، «تاریخ تمدن» مینویسد: وقتی فرهنگ عمومی به حد معیّنی برسد، فکر کشاورزی تولید میشود، در محل برخورد راههای بازرگانی شهرهاست که عقل مردم در مراودات بارور میشود و باروری تمدن درپی سجایای اخلاق و خصلتهای نیک آدمیان پدید میآید، همانگونه که مرسوم است کسی که دارای اخلاق پسندیده و حسن معاشرت باشد، آدم متمدّنی به حساب میآید. در واقع او معتقد است که «مدنیت در یک کلب? برزگر آغاز میشود و در شهرها به گُل مینشیند»، شروعش در کشاورزی و تکاملش در شهرنشینی است.[4]
و اما دانشمندان شرقی برداشت دیگری از تمدن دارند:
ابن خلدون تونسی، تمدن را حالت اجتماعی انسان میداند.[5]
یک دانشمند افریقایی تمدن را مجموعه عوامل اخلاقی و مادی میداند که به جامعه فرصت میدهد برای هر فرد در هر مرحلهای از مراحل زندگی، از طفولیت تا پیری، همکاری لازم برای رشد را به عمل آورد. تمدن موجب مصونیت زندگی انسان، تأمین روند حرکت، فراهم نمودن مایحتاج فرد و همچنین وسیلهای برای حفاظت از شخصیت ملی و دینی اوست.[6]
تعریف تمدن
در یک جمعبندی کلّی میتوان گفت: تمدن میتواند حاصل تعالی فرهنگی و پذیرش نظم اجتماعی جامعهای باشد که از شرایط بربریت یا بادیهنشینی خارج شده و قدم در شاهراه نهادینه شدن امور اجتماعی گذاشته است یا به گفت? ابن خلدون، عمران یافته است. به تعبیر دیگر جامعهای که با ایجاد حاکمیت نظمپذیر شده، مناصب و پایگاههای حکومتی تشکیل داده تا بر حفظ نظم نظارت نمایند و از حالت زندگی فردی به سوی زندگی شهری و شهرنشینی روی آورده و به رشد و تعالی فضایل و ملکات انسانی چون علم، هنر و ادبیات پرداخته، اینچنین جامعهای، متمدّن محسوب میشود.
ارتباط تمدن با فرهنگ
قطعاً فرهنگ و تمدن با یکدیگر ارتباط تنگاتنگ دارند، گرچه لازم و ملزوم یکدیگر نیستند. فرهنگ، مجموع? سنتها، باورها، آداب و رسوم و اخلاق فردی یا خانوادگی اقوامی است که پایبندی ایشان بدین مفاهیم، اسباب تمایزشان را نسبت به سایر اقوام و قبایل مشخص کرده است. فرهنگ، مجموع? باورهاست و جنب? ذهنی دارد، درحالیکه تمدن جنب? عینی دارد. فرهنگ با ذات انسان ارتباط داشته و فضایل و کمالات انسانی از طریق فرهنگ به انسان آموخته میشود. در تعریفی دیگر تمدن به معنای شهرنشینی و فرهنگ به مفهوم پرورش نفس آمده، چنانکه اگر کسی نفس خویش را پرورش دهد، آدم بافرهنگی خوانده میشود، همچنین آدمی که بتواند اجتماعی زندگی کند، تعاون داشته باشد، درست حکومت نماید و امور اجتماعی خود را قانونمند نهادینه نماید، متمدن نامیده میشود.
عوامل مؤثر در زایش و اعتلای تمدنها
بستر امنیت و آرامش، نخستین رکن بهوجود آمدن تمدن است؛ یعنی امکانی فراهم آید که اضطرابها، تنشها و دلمشغولیها کاهش یافته و افراد اجتماع با خیالی آسوده در فعالیتهای اجتماعی شرکت نمایند و استعدادهای بالقوه و فطری خود را شکوفا نمایند.
در مرحل? بعدی، شکلگیری تمدن نیاز به یک نوع غرور و همبستگی ملی دارد که ابن خلدون از آن به واژ? عصبیّت[7] یاد کرده است.
این مفهوم درواقع روح اصلی هر تمدنی است، عاملی که انگیز? لازم را فراهم کرده و اجاز? تعاون و همکاری گروهی مشخص و هدفمندی را میدهد.[8] بنابراین در مرحله بعدی اصل همکاری و تعاون میبایست مورد قبول عامه واقع شود تا گروهی براساس آن و با تکیه بر اخلاقیات، بتوانند شالود? تمدن را پیریزی نمایند.[9]
نقش اخلاق یا عامل چهارم را نباید نادیده انگاشت، چراکه توجه به آن سبب میشود که تمدنسازان در گامهای نخستین حرکت خود از سقوط در سراشیبی و پرتگاههای مسیر دشوار در امان بمانند.
در مرحل? بعدی، یک حرکت تمدنساز وقتی میتواند بر رموز و دقائق واقف گردد که اصل تحمل و بردباری و صبوری را در برابر افکار و اندیشههای مختلف، درنظر قرار دهد.[10]
این مرحله را که برخی از آن به تسامح نام بردهاند، نباید به معنای لاقیدی و بیتفاوتی تلقی کرد، بلکه میتوان آن را به توان تحمل درک اندیش? دیگران تشبیه نمود.
شاخص? بعدی یک حرکت تمدنساز، حفظ وحدت و یکپارچگی و عدم انفکاک و تجزیهطلبی است که به یک تمدن اجازه میدهد وجوه و ابعاد گوناگون یافته و بتواند به بالندگی لازم دست یابد.
یک مؤلّف? دیگر هم اگر خوب مورد بهرهبرداری واقع شود، میتواند در کنار سایر مقولات و شاخصههای یادشده، مورد ارزیابی قرار گیرد. این متغیر، در حقیقت دین، مکتب و مردم است که میتواند خود عاملی تمدنساز باشد.[11] گرچه هر دینی واجد چنین ویژگی نیست، مثلاً آئین برهما که فاقد تمدنی به نام تمدن برهمایی میباشد، درحالیکه در مورد دین اسلام، تمدن اسلامی از درخشانترین تمدنهای بشریت است. گاهی هم دو عنصر مذهب و ملیّت در کنار هم بنیان تمدنی را قوام میبخشند، مثل تمدن هند یا گاهی آئینی فلسفی یا مکتبی، اخلاقی، براساس باورهای چندسال? قومی، شکل تمدن به خود میگیرد مانند: آئین کنفوسیوس.
در کنار این هفت مؤلّف? اصلی، دو متغیر دیگر میتواند در روند تمدنسازی جوامع ایفای نقش نماید. ایندو یکی: رفاه نسبی و دیگری: فشار اقتصادی و اجتماعی است. اولی میتواند برای هر جامعه زیرساخت اساسی یک تمدن باشد که درپی نیل بدان، شرایط برای بروز و آشکار شدن تواناییها هموار میگردد.[12] و دومی این ویژگی را دارد که نیاز را در جامعه عیان ساخته، افراد را در حول یک محور، تشکّل میبخشد و بدین ترتیب شرایط را برای زایش یا اعتلای تمدنی فراهم میکند.[13]
شاخصههای پیشرفت و توسعهیافتگی یا عقبماندگی از دیدگاه اندیشمندان:
برای پیشرفت یا عقبماندگی، شاخصههایی مورد نظر است که دیدگاه پارهای از صاحبنظران در این قسمت آورده شده است.
1ـ سریع القلم که «نظری? انسجام درونی» را در تبیین دلایل خویش مبنی بر اولویت و اهمیت «عوامل و نظام داخلی» در مقایسه با «عوامل و نظام خارجی» در پیشرفت ارائه کرده، مشتقات پیشرفت و توسعهیافتگی را ذیل چهار مؤلّفه برشمرده است:[14]
الف) مشروعیت: مشتقات زیر، محصول حل بحران مشروعیت است:
1ـ انتقادپذیری؛ 2ـ جامع? بزرگتر از حکومت؛ 3ـ تحمل اندیشههای متفاوت؛ 4ـ اصلاحپذیری؛ 5ـ اعتماد به نفس؛ 6ـ حساسیت به زمان؛ 7ـ شکلگیری هیئت حاکمه بهجای حکّام؛ 8ـ همسویی منافع عموم مردم با منافع هیئت حاکمه؛ 9ـ وجود انسانهای کیفی در کار حکومت و مملکتداری.
ب) نگرش عقلایی: مشتقات ذیل، محصول نگرش عقلایی، خواهد بود:
1ـ دقت و محاسبه؛ 2ـ آیندهنگری؛ 3ـ نهادینه شدن مطلوبیت و کارآیی؛ 4ـ فردگرایی مثبت؛ 5ـ مدیریت به جای کنترل؛ 6ـ کنترل احساسات؛ 7ـ یادگیری و عبرتآموزی از گذشته؛ 8ـ وطندوستی؛ 9ـ نخبهپروری.
ج) نظام تربیتی: نظام تربیتی یک جامع? رشدیافته و یا خواهان پیشرفت، به مشتقات زیر توجه دارد و براساس آنها سازماندهی میشود:
1ـ یادگیری کار جمعی؛ 2ـ تفکر استقرایی؛ 3ـ توجه به نظم و سیستم؛ 4ـ داشتن حافظ? تاریخی؛ 5ـ تحمل؛ 6ـ نظام قانونی پویا؛ 7ـ نسبیگرایی؛ 8ـ پدیدهشناسی؛ 9ـ اخلاق و مسئولیت اجتماعی؛ 10ـ فضیلتهای اجتماعی؛ 11ـ هویت مستحکم.
د) راهها و کاربردها: در این خصوص، به مشتقات زیر توجه خواهد شد:
1ـ سیاستزدایی از پروس? تصمیمگیری؛ 2ـ توان ترکیب و تبدیل؛ 3ـ نگرش بینالمللی؛ 4ـ حساسیت به رقابت؛ 5ـ متنوعسازی منابع تولید و درآمد؛ 6ـ سختکوشی؛ 7ـ عینیتپذیری؛ 8ـ مدیریت و سازماندهی؛ 9ـ دولت ناظر و سالم.
2ـ «آلکس اینکلس» (ALEX INKELESSS) در مطالعات خویش دربار? کشورهای گوناگون، به الگوی ویژهای برای «انسان مدرن» و پیشرفته اشاره میکند. وی برای اندازهگیری چنین الگوی تثبیتشدهای از عنصر شخصیت در میان افراد مدرن، طیفی از نوگرایی ـمیان صفر و صدـ بهوجود آورد. طبق نظر اینکلس، مشترکات انسان مدرن به شرح زیر است:
1ـ آمادگی برای کسب تجارب جدید؛
2ـ استقلال روزافزون از چهرههای اقتدار، مانند والدین و رؤسای قبایل؛
3ـ اعتقاد به علم؛
4ـ تحریکپذیری؛
5ـ برنامهریزی بلندمدت؛
6ـ فعالیت در سیاستهای مدنی.[15]
3ـ برخی از محققان، مانند «ماریان لوی» (MARION LEVY) بر مبنای رهیافت جامعهشناسی، به مقایس? جوامع نسبتاً مدرن و غیرمدرن دست زدهاند. لوی ویژگیهای جوامع نسبتاً مدرن و غیرمدرن را به این شرح بررسی میکند:
مختصات جوامع غیرمدرن عبارتند از: درج? پایین تخصص، سطح بالای خودکفایی، وجود هنجارهای فرهنگی مبتنی بر سنت، خاصگرایی، تأکید نسبتاً کمتر بر گردش پول، حاکم بودن هنجارهای خانوادگی نظیر وجود روابط غیررسمی در چهارچوب ساختارهای رسمی و جریان یکطرف? کالا و خدمات از مناطق روستایی به مناطق شهری.
در نقط? مقابل، ویژگیهای جوامع نسبتاً مدرن عبارتند از: درج? بالای تخصص، وابستگی متقابل سازمانها، هنجارهای فرهنگی مبتنی بر منطقگرایی و عقلانیت، عامگرایی، ویژهنگری کارکردی، درج? بالای تمرکز، تأکید نسبتاً بیشتر بر گردش پول، نیاز به جداسازی بوروکراسی از سایر نهادها و جریان دوطرف? کالا و خدمات میان شهر و روستا.
نظری? لوی، در مقایسه با نظری? سریع القلم، عمدتاً بر شاخصهای مادی تأکید کرده است. روشن است که در بررسی جامع? مدینة النبی، نظری? سریع القلم باید مدّنظر قرار گیرد تا نظری? لوی، چه این امری روشن است که انقلاب صنعتی بعد از رنسانس اتفاق افتاده است و توسع? صنعتی به معنای مدرن آن را نمیتوان از جامع? چهارده قرن پیش انتظار داشت، اما میتوان شاخصهای حرکت از اقتصاد شبانی به اقتصاد روستایی را نشان داد.
4ـ همایون الهی شاخصههای کشورهای عقبماند? رشدنیافته در قرن بیستم را چنین برشمرده است: 1ـ وابستگی و دوگانگی اقتصادی؛ 2ـ فرار سرمایهها؛ 3ـ فرار مغزها؛ 4ـ واردکنند? کالاها بهصورت غیرمتوازن؛ 5ـ صادرکنند? مواد خام؛ 6ـ ضعف علمی؛ 7ـ رشد بالای جمعیت؛ 8ـ پایین بودن سطح درآمد سرانه و توزیع ناعادلان? آن؛ 9ـ وجود صنعت وابسته؛ 10ـ پایین بودن سطح آموزش و بالا بودن درصد بیسوادی؛ 11ـ بیکاری، بهویژه بیکاری پنهان؛ 12ـ نامطلوب بودن وضع بهداشت؛ 13ـ فقر عمومی؛ 14ـ تکمحصولی بودن؛ 15ـ وابستگی به تجارت جهانی؛ 16ـ گسترش غیرعادی بخش خدمات؛ 17ـ بالا بودن بدهیهای خارجی؛ 18ـ یکجانبه بودن تجارت جهانی؛ 19ـ شالودههای نامناسب اجتماعی؛ 20ـ تشکیلات نامناسب اداری؛ 21ـ ناهماهنگی رشد اقتصادی؛ 22ـ پایین بودن بازد? تولیدات کشاورزی؛ 23ـ عدم امکان گسترش تجارت با سایر کشورها.[16]
علل افول تمدن اسلامی
پس از شکست امپراطوری عثمانی بهعنوان آخرین نشان? تمدن اسلامی در جهان، متفکران اسلامی بسیاری به موضوع علل این شکست و در واقع عقبنشینی این تمدن در برابر تمدن تازهظهور برخاسته از رنسانس مغرب زمین پرداختند. در صد سال اخیر بیشتر کسانی که دربار? مشکلات جامعه سخن گفته و مطالعه کردهاند، معمولاً مجموعه علل و عواملی را که باعث این همه مشکلات علمی و مسائل نظری برای جوامع اسلامی و موجد عقبماندگی شده است را در سه محور کندوکاو کردهاند. اولین محور: مداخل? کشورهای خارجی، استعمار و انواع و اقسام سلطهطلبیهای کشورهای مخالف با مبانی دین اسلام، دومین محور: رژیمهای سیاسی حاکم در خود جوامع اسلامی و محور سوم: تلقی انحرافی مردم از دین بوده است. به اعتقاد نگارنده این محورها کاملاً صحیح بوده و حتی میتوان محورهای دیگری بر آنها افزود، ولی در عینحال میتوان هم? این محورها را حول یک نکت? اساسی خلاصه نمود و آن، جدا شدن مسلمانان از واقعیتهای اسلامی است. در زمان صدر اسلام که پیامبر اکرم(ص) مدیریت جامعه را برعهده داشتند و مردم هم بهدنبال ایشان حرکت میکردند و معارف دینی هم در بین مردم جا افتاده بود، اسلام با سرعت عجیبی رشد کرد و طولی نکشید که حکومت اسلامی، دو امپراطوری وقت آن زمان را تحت تأثیر قرار داد و بر آنها مسلّط شد و اسلام بر جهان آن روز حاکم گشت. حتی خیلی از محققین غیرمسلمان که در مورد تاریخ تمدن اسلام پژوهش نمودهاند، به این مسئله اشاره کرده و گفتهاند که در صدر اسلام، دلیل اصلی رشد و پیشرفت مردم، التزام آنها به قوانین اسلام بود. به خاطر همین مسئله است که امروز ما خیلی خوب میتوانیم قضاوت کنیم. در هر زمان و دورهای، اگر مردم به سمت اسلام برگردند و روی به اسلام واقعی و حقیقی بیاورند، مطمئناً آن عظمت ازدسترفته را مجدداً پیدا میکنند و بر این اساس بازگشت تمدن جهانی اسلام در زمان ظهور حضرت حجت(عج)، امری منطقی و ممکن است.
از طرف دیگر باید توجه داشت دین اسلام، علل و عوامل پیشرفت هر جامعهای را در خود مردم جستجو میکند. اینطور نیست که خداوند بدون کوشش جامعهای از آسمان برای آنها برکات نازل کند و از طریق امدادهای غیبی، ملتی را به عظمت برساند، چنانچه در سور? مبارک? مائده آمده است که وقتی قوم بنی اسرائیل از فرمان الهی تخطی کرده و از قیام برای نجات سرزمین مقدس کوتاهی نمودند، چهل سال در بیابان سرگردان گردیدند و تا توبه نکردند از این سرگردانی خارج نشدند. بنابراین اگر قرار است عزّتی ایجاد شود، این عزت را خود مردم باید ایجاد کنند. اگر میخواهند به رشد علمی، یا به کمال برسند، باید خودشان تلاش کنند. پس میتوان نتیجه گرفت که علل عقبماندگی جوامع اسلامی در یک علت اصلی که همان جدا شدن از اسلام واقعی و جایگزین شدن ارزشهای تقلبی بهجای ارزشهای اصیل اسلامی است قابل توضیح و تفسیر میباشد. بدین لحاظ در ادامه به شرح این علت اصلی پرداخته میشود.
عوامل زوال و انحطاط تمدن[17]
تمدن و هر امری که مربوط به انسان میشود، یک فرازی و یک فرودی دارد. آنچه مربوط به جهان ماست فناپذیر است، چراکه پس از دور? اوج و فراز، مسیر طبیعی خود را طی میکند.[18] ازاینرو برخی از صاحبنظران معتقدند که هر تمدنی در طول مدت حیات خود، مراحلی را طی مینماید. به عنوان نمونه ویل دورانت معتقد است که: «هر تمدنی از ارزشهایی شروع میشود، ارزشهایی هدفمند و متعالی که پس از مدتی زمین? ظهور دانش و فنون را پدیدار میسازد. با رشد دانش، مردم به جای توحید و پرستش مبادی معنوی، به ستایش علم و عقل میپردازند و از این هنگام است که جنگ میان ارزش و دانش آغاز شده، موجب افول انگیزههای اولیه، که انگیزههای ارزشی است، میشود. لذا موتور محرّک جوامع کند شده، بهتدریج متوقف میگردد و درنتیجه دور? انحطاط تمدن نمایان میشود.»[19] به قولی: جامعهای که براساس ارزش شکل گرفته، با ظهور ضد ارزش، دچار از هم گسیختگی میشود و از بین میرود.
برخلاف ویل دورانت که جنگ میان علم و دین یا دانش و ارزش را موجب فرسایش تدریجی تمدنها میداند، ابنخلدون معتقد است که تمدنها در سه مرحله دور خورده و خلاصه میشوند: مرحل? پیکار و مبارز? اولیه، مرحل? پیدایش خودکامگی و استبداد و سرانجام مرحل? تجمل و فساد که پایان این دور به شمار میرود.[20]
اندیشمندی الجزایری بهنام «مالک بن نبی» در دوران معاصر همین مراحل را به کلامی دیگر بیان میکند، او مراحل سهگان? سیر تمدن اسلامی را روح، عقل و غریزه نامیده است و معتقد میباشد هر تمدنی با انگیز? الهی و روحانی، بهسرعت به کمال نزدیک میشود. مرحلهای که در آن عقل حاکمیت پیدا میکند. از این دوره است که، اندک اندک، غرایز جایگزین عقل شده، تمدن را بهسوی هبوط رهسپار میکند.[21]
حال آیا تمدن اسلامی این مراحل سهگانه را طی نموده و اینک بهسوی مرگ جبری و اجتنابناپذیر رهسپار است؟
در پاسخ باید گفت که اگرچه تمدن اسلامی براساس فرضی? نخستین، این مراحل را طی کرده، اما تحولات دو قرن اخیر جهان اسلام، که با اصل دعوت مجدّد برای بازگشت به ارزشها شروع شد، این تمدن را از سرنوشت جبریاش که حاصل پایانی هر تمدنی، است نجات بخشید. عامل دیگری که موجب انحطاط تمدن میگردد، به باور بسیاری فقدان وحدت و انسجام جامعه است، امری که به اعتقاد برخی چون زرینکوب، موجب رکود و سستی میشود و امر تسامح و وحدت را دچار خدشه مینماید.[22] او تلویحاً معتقد است از عهد اموی با شرف بخشیدن به عناصر عرب بر غیرعرب (موالی)، اندک اندک، در بنای رفیعی که پیامبر در مدینه پی افکند، رخنه حاصل گردید و عهد انحطاط تمدن اسلامی از همین زمان آغاز شد. فساد و تجمّلپرستی هم به عنوان عامل دیگر، تقریباً از همان آغاز استقرار حکومت بنیامیه در شام و تا حدی در عهد عثمان بن عفان روی نمود و اسباب تضعیف جامع? اسلامی گردید.[23] هجوم خارجی نیز عاملی است که موجب اضمحلال تمدن شد. این عامل در تمدن اسلامی بارها نمود یافت. هجوم مغولان به جهان اسلام نمون? بارز این پدیده بود. انزواطلبی را هم به عنوان یک عامل دیگر برمیشمارند. بدین ترتیب که قطع ارتباط یک مدنیّت با جهان خارج به منزل? تبدل به جامعهای است فاقد خلاقیت و ابداع، بنابراین تمدن اسلامی در پی بروز جنگهای صلیبی و قطع ارتباطش با خارج به انزوا رسید و در پی این انزوا با تمایلات تجزیهطلبی و تعصبگرایی مواجه شد.[24]
دو عامل دیگر: یعنی برهم خوردن بافت طبقاتی جامعه و تولیدات تصنعی نیز از جمله عواملی هستند که یک تمدن را به مسیر انحراف میکشند.[25]
علل پیدایش تفرّقات و تفرّعات در اسلام
بهطور کلی میتوان عوامل پیدایش فرقهها و مکاتب و جریانات فکری را در دو گروه کلی «بروندینی» و «دروندینی» تقسیم کرد، مقصود از عوامل بروندینی، مسائلی است که مستقیماً به اصل دین باز نمیگردد، بلکه مربوط به تأثیراتی است که سرچشم? آنها خارج از منابع اصلی اسلام؛ یعنی قرآن و عترت میباشد. مثل شرایط اجتماعی، اهداف سیاسی، پیوند با ملتهای دیگر و تأثیر اندیشههای غیراسلامی و تفاوت در سرشت آنهایی که عامل مهم در برداشتهای متفاوت از دین میباشند. عوامل دروندینی که بخش عمد? اختلاف بین مذاهب بوده است، چیزی نیست جز اختلاف آرا، در تفسیر مفاهیم و متون دینی و چگونگی تفسیر آن، کجاندیشی و ... .
علاوه بر موارد مذکور، وجود محکمات و متشابهات، عام و خاص و ... در آیات قرآن و احادیث و نحو? برخورد با این منابع توسط افراد مختلف با نگرشهای مختلف، باعث ایجاد فرقهها و مکاتب مختلف شده است.
بزرگترین تفرق در اسلام، بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص) تقسیم امت اسلامی به دو دسته بود. گروه اول افرادی بودند که با استناد به قرآن و احادیث معتقد بودند که خلیف? پیامبر و امام مسلمین، حضرت علی(ع) است که از طرف خداوند انتخاب شده است که آنها را بهنام شیعه میشناسیم و گروه دوم راه تعیین خلیفه و امام را انتخاب و بیعت مردم میدانستند که آنها را بهنام سنّی یا فرق? عامه میشناسیم.
[ دوشنبه 89/10/13 ] [ 1:51 عصر ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]
[ نظر ]
-
چراعقب ماندیم؟؟(مقاله شماره2)
استاد مطهرى، احیاگر اندیشه ى دینى و مصلح اجتماعى نیز در این مورد سخنان فراوان گفته است. وى در این باره مى گوید: هر مکتب اجتماعى معمولاً درباره ى علل انحراف و انحطاط و هم چنین علل تعالى و ترقى خود اظهار نظر مى کند و طرز اظهار نظر یک مکتب درباره ى این مطلب زاییده ى این است که با چه دیدى نسبت به ترقى و انحطاط یا انحراف و استقامت یک جامعه مى نگرند. مثلا اگر کسى ترقى جامعه را فقط در پیشرفت مسائل اقتصادى و انحراف آن را در گرو شکست مادى و اقتصادى بداند یک جور ترقى و انحراف را مى نگرد، و اگر کسى انحراف و ترقى را در پیشرفت و تکامل مسائل اعتقادى و اخلاقى بداند به گونه اى دیگر آن مفاهیم را تفسیر مى کند. وى در ادامه مى گوید: عده اى از غربى ها به اسلام حمله مى کنند و علت انحراف و انحطاط مسلمین را خود اسلام مى دانند، ولى از بحث هاى آینده روشن مى شود که اسلام هیچگونه مسولیتى در انحراف مسلمین ندارد، بلکه مسلمین از تعالیم اجتماعى اسلام منحرف شده و به تبع آن به انحطاط کشیده شدند هم چنان که پیشرفت کشورهاى مسیحى از نظر مادى و اقتصادى بر حقانیت مسیحیت دلالت نمى کند.
استاد یکى از عوامل انحطاط مسلمین در عصر حاضر را نابودى و با تحریف معارف دینى دانسته و معتقد است که توحید، نبوت، ولایت و امامت تحریف شده، مفاهیم ارزشى چون صبر، زهد، تقوا، توکل و.. . مسخ شده و تا وقتى که این مفاهیم، چهره ى حقیقى خود را بر روى مسلمین باز نکنند، آنهاترقى نخواهند کرد. استاد در مقدمه ى کتاب انسان و سرنوشت، فهرستى نسبتا مفصل از این بحث را ارائه نموده و مى نویسد: در جواب علل انحراف و انحطاط مسلمین سه بخش اسلام، مسلمین و عوامل بیگانه مورد بررسى قرار گرفته و افکار و معتقداتى چون: اعتقاد به سرنوشت و قضا و قدر، اعتقاد به آخرت و تحقیر زندگى دنیا، شفاعت، تقیه، انتظار فرج و امثال آن مورد اتهام واقع شده اند. از نظر ایشان براى حل جامع این مسئله لازم است موضوعات زیر مورد تحقیق قرار گیرد:
1. عظمت و انحطاط مسلمین
2. اسلام و مقتضیات زمان
3. سرنوشت و قضا و قدر
4. اعتقاد به معاد
5. شفاعت
6. تقیه
7. انتظار فرج
8. سیستم اخلاقى اسلام
9. حکومت از نظر اسلام
10. اقتصاد اسلامى
11. قوانین جزایى اسلام
12. حقوق زن در اسلام
13. قوانین بین المللى اسلام
14. نقاط انحراف
15. جعل و تحریف و وضع حدیث
16. اختلافات شیعه و سنى و اثر آن در انحطاط مسلمین
17. اشعریت و اعتزال
18. جمود و اجتهاد
19. فلسفه و تصوف
20. زمامداران جهان اسلام
21. روحانیت
22. فعالیت هاى تخریبى اقلیت ها در جهان اسلام
23. شعوبى گرى در جهان اسلام
24. جنگ هاى صلیبى
25. سقوط اندلس
26. حمله ى مغول
27. استعمار.
ایشان مى فرمایند: این ها مجموع موضوعاتى است که از نظر اینجانب باید جزء این سلسله مباحث قرار گیرند.
[ چهارشنبه 89/10/1 ] [ 4:55 عصر ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]
[ نظر ]