سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بینش مطهر

نام وبلاگ موصابارانی است: موصا یعنی محمد وحیدصافی اصفهانی وبارانی رازی است بین او وخدای او !! واین وبلاگ تلاشی است جهت انتشار آخرین محتوای طرح بینش مطهر.

سنجش عملکرد

پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.
پسرک پرسید: «خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن های حیاط خانه تان را به من بسپارید؟»
زن پاسخ داد: «کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد.»
پسرک گفت: «خانم، من این کار را با نصف قیمتی که او می دهد انجام خواهم داد.»
زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: «خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت.» مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: «پسر…، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری به تو بدهم.»
پسر جوان جواب داد: «نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم را می سنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار می کند.»


[ پنج شنبه 90/4/23 ] [ 3:25 عصر ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]

[ نظر ]

ضربان....مرده رود!!

مجری روی مبل لم داده و مشغول خوش و بش کردن با میهمانان برنامه(2 نفر از بازیگران) است.فکر کردم از اتاق فرمان به او اطلاع نداده اند میان برنامه تمام شده و او باید حالت رسمی خودش را حفظ کند بعد از لحظاتی با حفظ همان فیگور رو به دوربین کرد و گفت: امیدوارم تا این لحظه از برنامه ی ما خوشتون اومده باشه .خوب خانم &شما چه غذایی دوست دارید؟ و خانم & با 70 قلم آرایش در حالیکه مانتو کوتاه و شال نامناسبی بر سر داشت گفت که لوبیا پلو دوست دارد!سپس مجری رو به میهمان مرد کرد و از او هم همین سوال را پرسید!وقتی دوربین چهره ی میهمان مرد را نشان داد فکر کردم برنامه در قهوه خانه کلید خورده چون اگر آقای میهمان سر میخورد روی مبل میخوابید و جواب میداد!او هم با لبخندی گفت آلبالو پلو دوست دارد و خانم & هم گفت بله ایشون همیشه در منزل وقتی میگم چی درست کنم میگن آلبالو پلو .مجری هم رو به میهمان مرد کرد و گفت قبل از ازدواج اینقدر چاق نبودی و هر 3 نفر با هم خندیدند.

 

زنده رود برنامه ای است که جمعه ها از شبکه ی اصفهان پخش می شود و متاسفانه به جای استفاده از مفاخر ادب و هنر و جلوه های علمی کشور از بازیگران و خواننده های ناشایستی دعوت به عمل می آورند که در سراسر برنامه مجری به بیان خاطرات خود با میهمانان و یا با سوالاتی مثل چه رنگی دوست دارید ؟چه غذایی میخورید ؟ و .... گذرانده می شود!

 

به راستی بودجه ی این برنامه ها باید از بودجه ی بیت المال هزینه شود؟!چرا مردم ما باید از دستاوردهای مملکتشان بی اطلاع باشند و  بودجه ها صرف ساخت چنین برنامه های لود و بی ارزشی شود؟!با ارائه ی کدام اطلاعات و کدام فرهنگسازی ما از مردم انتظار داریم پایبند مباحث مذهبی و ملی باشند وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی نیست؟!


[ شنبه 90/4/4 ] [ 5:38 عصر ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]

[ نظر ]

سفرناسوت یا ملکوت!!

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه  !!


[ چهارشنبه 90/4/1 ] [ 12:58 صبح ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]

[ نظر ]

وعده لباس گرم
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می‌داد.
از او پرسید : آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت : من الان داخل قصر می‌روم و می‌گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده‌ی پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود :

ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می‌کردم اما وعده‌ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد

منبع:zarbolmasal

[ چهارشنبه 90/4/1 ] [ 12:56 صبح ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]

[ نظر ]

استراتژی تغییر!؟

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
 امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم  !!!!!
     وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید


[ چهارشنبه 90/4/1 ] [ 12:51 صبح ] [ محمد وحید صافی اصفهانی ]

[ نظر ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه